یادم نیست اما حتما قبلا گفتم،  در مورد اون فوبیای جا موندن و از دست دادن 

وقتی به عمق ماجرا نگاه میکنم نمیتونم باور کنم که این همه سال گذشته و مثلا از 91 که رفتم دانشگاه 8 سال گذشته از سال 88، ده یازده سال میگذره از سال 86 که محسن پورعباسی رو دیدم 12 13 سال از سال 84 که رفتم مدرسه نمونه 14 15 سال این عدد ها خیلی بی معنی ان، یعنی وقتی فکر میکنم این همه سال گذشته میترسم میترسم از اینکه دیر شده از اینکه جا موندم از اینکه من هنوز همونم اما همه چی عوض شده وقتی میبینم آدمای اون موقع الان چقدر فاصله دارن با اون روزا،  میترسم 

وقتی یه پیج یا وبلاگ پیدا میکنم که جذبش میشم میشینم و کل ارشیوش رو میخونم و درد میکشم و لذت میبرم پرت میشم به سالهای قبل و حس ها و آرمان ها و آرزوها و اون فوبیای لعنتی که همه رفتن و من موندم اینجا من جا میمونم همیشه جا میمونم پیگیر تر از همه ام ولی جا میمونم از ثبت نام دانشگاه از انتخاب واحد ها از کلاس ها  از خبر ها از گذر هایی که باید میکردم و نکردم من یه جایی دیر رسیدم و گذر نکردم و همیشه تو این فوبیا خواهم موند 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها